فلسفه رسانه دانشی است که بیش از سه دهه در دنیا عمر ندارد. یعنی آن چیزی که تحت عنوان دانش ارتباطات یا علوم ارتباطات گفته میشود کاملاً از مطالعات رسانهای و به خصوص از آن چیزی که فلسفه رسانه نامیده شده، جدا است. محل تولد این دانش یا این رشته که در واقع ماهیت «میانرشتهای» دارد، کشورهای غربی به خصوص آمریکاست؛ بعد از آمریکا، شــاید بتوان گفت انگلیس؛ به دلیل تأثر فلســفه رسانه و مباحث فلسفه رسانه از فلسفههای تحلیلی. فلسفه تحلیلی، فلسفهای است که در کشورهای انگلیسی زبان در مقابل فلسفههای قارهای شکل گرفته و به حوزههای پراگماتیستی و کارکردگرایانه که با ذائقه فلسفه آمریکاییها منطبق است، خیلی نزدیک است.
در ایران شاید یک دهه بیشتر از عمر این رشــته نمیگذرد، اما تفاوت خیلی جدی در رشــد و تولد این رشــته در غرب و در ایران وجود دارد. در ایران اگر این رشته شکل گرفت و به وجود آمد، کاملاً احســاس نیاز میشد و خلأ در حوزه رسانه و کاربرد آن احساس میشد. کسانی که در ایران به حوزه رسانه میپرداختند با اشکالاتی در رسانهها مواجه بودند؛ مثلاً اینکه «ما چگونه میتوانیم در تلویزیون، برنامه دینی داشته باشیم؟ آیا ساختار تلویزیون، اجازه برنامه دینی به ما میدهد؟» ممکن است در نگاه اول، جواب خیلی سطحی و سادهای داشته باشد که تلویزیون هم مثل مطبوعات است و مثل بقیه رسانهها میتواند محمل معانی و مفاهیم مختلفی از جمله مضامین دینی باشد. ولــی به تدریج که جلو رفتیم بعضی از تجربههای برنامههای دینی در رســانه جمهوری اسلامی که یک رسانه دینی است، ناموفق بودند و ما با چالش شکست برخی از این برنامهها مواجه بودیم.
یک سری شبهات ذهنی پیش آمد که «آیا مضامین دینی که اولویتِ رادیو و تلویزیون ما بود، واقعا در رادیو و تلویزیون وجود دارد؟» برخی معتقدند، تلویزیون دارای یک ذات و اقتضائات فرهنگی است که اجازه هرگونه عملیاتِ کارکردگرایانه را به شما نمیدهد و نمیتوانید به عنوان یک ابزار به آن نگاه کنید. البته یک تئوری هم، پشتوانه این تفکر بود. تئوریِ «نیل پستمن» که هم فیلسوف اســت و هم جامعهشــناس، این بود که اگر بخواهید تلویزیون را با مضامین جدی مثل مضامین دینی تلفیق کنید، دین را نابود کردهاید چون مفاهیم مقدس و متعالی که باید در اذهان و در تخیلات بشری باشد را، تصویری کردهاید. البته ایشان راجع به ادبیات هم همین نظر را دارد و معتقدند که ادبیات، دین و خبر، وقتی تصویری شد، از آن تصور و تخیلی که انسانها باید داشته باشند، جدا میشود. ایشــان کتابی دارد تحت عنــوان «زوال دوران کودکی» که میگوید مــا کودکی را با تلویزیون خراب کردیم؛ چون کودکی عبارت است از داستانهایی که باید در ذهن کودک پرورانده شود؛ یعنی شما یک سری مفاهیم را میگویید و ذهن، میتواند خلاقیت ایجاد کند، اما در کارتونهای تلویزیونی هر چیزی را که تخیل کودک میتواند درست کند به او میدهید؛ لذا ذهن کودکان ما در عصر دیجیتال، پیر شده است. حتی طرح روی جلد این کتاب همین است؛ یک کودک را نشان میدهد که ذهنش خیلی پیر است.
در واقع میتوان گفت چالشی که در رسانه ملی داشتیم، این موارد بود و روی آن کار میکردیم. این چالشها، سبب شد یک سری مطالعات نظری در حوزه رسانهها شکل بگیرد و بعد به چیزی منجر شد که فلسفه رسانه نامیده میشود. بنابراین گسترش مرزهای دانش یا غربیکردنِ این علم، اساساً دغدغه طراحان اصلی نبوده است، بلکه احساس نیاز به این مطالعاتِ نظری سبب شکلگیری این رشته در ایران شد. این نیازها هم، نیازهای کارکردگرایانه و نیازهای عملی بود و هم نیازهای نظری؛ یعنی به هر دوبخش آن نیاز داشتیم. این حرفها در رادیو و تلویزیون با مقاومت جدی روبه رو بود زیرا برخی عقیده داشتند کسی که در رادیو و تلویزیون کار میکند، باید تکنسین باشد و این بحثهای نظری، فاقد ارزش است. وقتی شما پشت دوربین میروید با یک تکنسین فرقی ندارید؛ مثل جوشــکار. آنها عقیده داشتند جوشــکار باید جوشــکاری بلد باشد، لازم نیست جوشــکار متدین باشد، جوشکاری دینی نداریم، تصویربرداری دینی هم نداریم.
البته فراتر از اینها، اندیشمندانی معتقدند اساساً علوم بومی و علوم دینی بیمعناست. زمانی میگفتند علوم دینی بیمعناست، حالا میگویند علوم بومی هم بیمعناست؛ یعنی اصلاً معنا ندارد که شما علم را در انحصار نیازهای بومی خود قرار دهید. ولی ما در عمل احساس میکردیم که رسانه دینی، به همین سادگی نیست که یک سری مضامین دینی را در بســتر رادیو و تلویزیون بگذاریم. کمکــم، نظریه «ابزارگرایانه» از ذهن تولیدکنندگان و از ذهن طراحان برنامههای رســانهای کنار رفت و این فکر رواج یافت که شــما نمیتوانید نگاه ابزاری به برنامهسازی و رسانه داشته باشید. جایگزین آن، نظریاتی تحت عنوان نظریه «ذاتگرایانه» بود که عبارت بود از اینکه رسانهها دارای اقتضائاتی هستند و این اقتضائات ذاتی، اجازه نمیدهد که هر چیزی را با آنها سازگار کنید. به تدریج که این مباحث بیشتر مطرح شد، حتی بعضی به «جبرگرایی تکنولوژیک» و «جبرگرایی رسانهای» اعتقاد پیدا کردند؛ یعنی در عمل، خیلی از چیزها در کنترل شما نیست. یعنی شما نمیتوانید رسانهها را کنترل کنید.
بخشِ غالب این مسئله به فناوریهای مدرن برمیگردد. نمونهاش سریالهای دینی بود. بعضی معتقد بودند نمادهای مقدس را نباید تصویری کرد و اگر مثلاً شما میخواهید حادثه عاشورا را نشان بدهید، صرفاً حول و حوش آنرا نشان بدهید؛ لذا فیلم روز واقعه را فیلم موفقی میدانستند، اما اگر خود حادثه کربلا را که باید مضامین قدسی و تعالی آن محفوظ باشد نشان دادید، اثرگذاری آن از بین میرود. برخی بر این باور بودند، عظمتی که حکومت امام علی(ع) در ذهن ما دارد، با سریال امام علی(ع) ممکن است قدری تنزل پیدا کند. خب این حرفها، حرفهای جدی بود و به یک جبرگراییِ رسانهایِ غیرقابلِ کنترل رسید. میخواهم بگویم چه چیزی باعث شد چنین دانشی شکل بگیرد. از سوی دیگر، در دنیا و هم در ایران یک سری تجربههای موفق هم دیده میشد. بالاخره این گونه نبود که همه برنامههای دینیِ ما ناموفق باشد (از دین بیشتر مثال میزنم؛ به خاطر اینکه نیازِ عملی ما بود). لذا نظریهای در داخل ایران شکل گرفت به نام «تعاملگرایی» که پشتوانه نظریه خارجی هم داشت. این نظریه میگفت که بین رسانه و مضامینی که شما میخواهید با رسانه حمل کنید، باید به یک آشتی برسید. این البته از مکتب فرانکفورت، از مکاتب پساساختارگرایی و از فلسفههای قارهای اروپایی متأثر بود. الآن هم نظریه تعاملگرایی در دنیا طرفداران زیادی دارد؛ به خصوص در امریکا.
پروفسور هوور و همکارانش ـ که یک بار به ایران هم آمدندـ قائل به این هستند که نه ذاتگرایی، نه جبرگرایی و نه ابزارگرایی، بلکه تعاملگرایی که هم پشتوانه نظری مساعدی دارد و هم در عمل جواب داده اســت، باید لحاظ شود. همچنین، یک ســری مباحث در حوزه اخلاق و زیباشناســی رسانه مطرح بود که باز از نیازهای کشــور، از اقتضائات بومی کشــور بود و نشان میداد که به این حوزه از مطالعات باید اهمیت بیشتری داده شود. چالش بعدی برنامههای دینی در رسانه جمهوری اسلامی، تردید در امکانِ انتقالِ معنا بود. شــما وقتی که برنامهســاز یا تهیهکننده یک برنامه هســتید، از قبل یک فرضیهای دارید که میخواهید معنای آنرا به مخاطب منتقل کنید؛ یعنی من میتوانم یک معنا را از یک فرستنده به یک گیرنده ارسال کنم. مرز خیلی جدی بین دانش فلســفه رســانه و دانش ارتباطات، همین جا است. در دانش ارتباطات، شما این مطلب (امکان انتقال معنا) را پیشفرض میگیرید و در دانش فلسفه رسانه، نسبت به این امر تردید دارید که آیا امکان انتقال معنا وجود دارد یا خیر. ما راجع به معنا اصلاً نمیتوانیم به یک هویت عینی برسیم و معنا، مجموعه و زنجیره بیانتهایی از محفوظات و معلومات ژنتیکی و غیرژنتیکی و اکتسابی و وراثتی شخص است.
اتفاقی که در حوزه فضای مجازی افتاد، باز مؤید این بود که یک نوع جبرگرایی حاد وجود دارد؛ چون جبرگرایی را هم به دو بخش جبرگرایی سخت و جبرگرایی نرم تقسیم میکنند. در جبرگرایی نرم، رسانهها قابل ارزشگذاری هستند؛ یعنی شما میتوانید قدری دخل و تصرف کنید که رسانهها به لحاظ ارزشی کاملاً خنثی نباشد. در جبرگرایی سخت، شما کاملاً یک فرهنگ جدید را وارد میکنید. فضای مجازی که ظاهر شــد، شــبکههای اجتماعی، به خصوص شــبکه فیســبوک و اینستاگرام که در دنیا ظهور کرد، کار را به جایی رساند که اصلاً امکان کنترل سبک زندگی با این رسانههای جدید وجود نداشت؛ یعنی سبک زندگیای که شما در یک جامعــه آرمانی و مطلوب، چه دینی و چه غیردینی تصور میکنید، قابلیت ســازگار شــدن با شــبکههای اجتماعی که فراگیر است و هیچ گونه کنترل و محدودیتی بر آن نیست، ندارد. به عبارت دیگر شما نمیتوانید اینستاگرامی داشته باشید که سبک زندگی اسلامی- ایرانی را ترویج دهد زیرا اساس ساختار این شبکهها، مصرفگرایی بی حد و حصر است که یک نوع فرهنگ خاص خود به همراه دارد و مصرفگرایی چگونه میتواند با سبک زندگی اسلامی سازگار باشد؟» حریم خصوصی غیرمطمئن، از لوازم فرهنگی شبکههای اجتماعی است. شما یک زندگی در کنار زندگی واقعی خود دارید و در حقیقت یک زندگی دیگری درســت میکنید. بین هویت حقیقی و هویت مجازی شما در شبکههای اجتماعی شکاف وجود دارد. در شبکههای اجتماعی اصلاً فردِ دیگری میشــوید و این کاملاً با آنچه در فرهنگ و ســبک زندگی اسلامی به عنوان جامعه آرمانی به آن نگاه میکنید، تفاوت دارد. مجموعه این مباحث، حوزه فلسفه رسانه را شکل میدهد. موضوع فلســفه رسانه، رسانههای مدرن است؛ یعنی رسانههای دیجیتال که آخرین آن فضای مجازی است؛ یعنی از تلویزیون تا شبکههای اجتماعی تحت عنوان رسانههای مدرن نامیده میشود.